آموزشی سعید در پادگان شهید رجایی کرمانشاه

سلام ، من سعید هستم.

این خاطره مربوط به سال ۱۳۹۲ می باشد.

سلام

سال ۹۲ فوق دیپلم گرفتم و یه سال همینجوری علاف گشتم و از مرخصی تحصیلیم استفاده کردم، بعدش توی کنکور کاردانی به کارشناسی شرکت کردم، آخرای شهریور جواب کنکور میومد و برای اینکه غیبت نخورم باید دفترچه پر میکردم، ۱/۶/۹۳ اعزام شدم، اونم کجا؟؟ پادگان شهیدرجایی کرمانشاه:|

البته خودمم کرمانشاهیم ولی خب بهرحال…

شب قبل از خدمت کلی مهمون داشتیم و اومده بودن برا خداحافظی، فرداش ساعت ۸ صب باید پادگان میبودم، حدود ساعت ۷:۳۰ رسیدم اونجا، فک میکردم مث جلسه ی امتحانه باید یه ربع قبلش اونجا باشی، خلاصه ما رفتیم داخل و یه دژبان اومد از همین حرفای همیشگی که بیرون هرچی بودی بودی و اینجا هرچی میگیم هستی و این شر و ورا، هرچی وسیله نوک تیز و اینام داشتیم گرفتن ازمون، حتی مجبورمون کردن سوهان ناخن گیرو هم بشکنیم

همه رو به صف کردن و هر چن قدم ک میرفتیم ی چن تا بشین و پاشو از جلو نظام میدادن و میگفتن بشینید روی زمین، یکی میومد سخنرانی میکرد،هنوز لباس نگرفته بودیم همه با لباسای مهمونیشون اومده بودن:|

ما که مثلا تحصیل کرده بودیمو بردن گردان امام علی که خودشون خیلی کف میکردن وقتی اسمشو میبردن، میگفتن اینجا هتله ، گردانای دیگه رو ندید که چجوریه و این داستانا

بردن و ساعت ۴ ظهر هر دو نفر یه تن ماهی دادن بهمون با یه تیکه نون

لباسامونم دادن بهمون و خلاصه نمیدونستیم الان باید چیکار کنیم، بر اساس مدرک تحصیلیمون به صفمون میکردن و هر فرمانده میومد یه عده رو برا خودش برمیداشت

ما فوق دیپلما خیلی طرفدار نداشتیم، چون دیگه این آخرا فقط ما مونده بودیم وسط حیاط و هر کدوم از فرمانده ها به اون یکی میگفت باو بخدا قبول نمیکنم شما بردار، شما بزرگتری:| ینی قشنگ حس گوسفند زنده داشتیما

پسرا رو هم که میشناسین سریع میرن همشهری و هم محله ایای خودشونو پیدا میکنن و دسته دسته میشن و فک میکنن دسته ی خودشون از همه قوی تره

حالا خلاصه کلی ما رو اینور و اونور کردن و به هر کدوممون یه وظیفه دادن، ما داوطلبانه گفتیم که قسمت نظافت سلف سرویسو بدین به ما:|

۶-۷ نفر بودیم، بعده صبحونه گفتن برید نظافت کنید، ما که نمیدونستیم چقد زمان داریم و چیکار باید بکنیم، همینجوری برا خودمون ول میگشتیم و دیدم همه به صف شدن و رفتن صبحگاه و ما هنوز تو سلف بودیم، اونا رفتن:|

ما هم با کلی شور و هم فکری به این نتیجه رسیدیم که عاقا هیچ دلیل منطقی ای نداره که ما اینجا بمونیم، اولین صبحگاه آموزشیمونه باید باشیم ک، خلاصه بدو رفتیم سمت میدون صبحگاه دیگه وسطای سخنرانی فرمانده پادگان(سرهنگ علیپور) بودش رسیدیم به میدون صبحگاه و خدایی تا حالا اینقد سربازو یجا ندیده بودم، همه به نظم و ترتیب یکجا ایستاده، اینقد همه چی شبیه هم بود که ما گروهانمونو گم کردیم همینجوری رفتیم آخر صف یه گروهان خبردار ایستادیم

پیشنهاد ما:  4روز اضاف :|

کلی اذیتمون کردن خدایی، بعده یکی دو روز گفتن فوق دیپلما بیان بیرون، ۱۲۰ نفر از فوق دیپلما از جلمه خودمو جدا کردن و گفتن گردان امام علی جا نداره باید برید کربلا، رفتیم گردان کربلا خدایی خود کربلا بودا، آب ماب نداشت اصن، یه دونه آسایشگاهو کامل به ما دادن توی گردان کربلا دو تا گروهان دیگه هم بودن، یکیشون کامل معاف از رزما بودن، اصن یوضعی:|

ما شدیم اولین گروهان دیپلم به بالای گردان کربلا، ینی یچوری میگفتن شماها فوق دیپلمین بخدا فک میکردیم پسا دکتری از دانشگاه استنفورد گرفتیم:|

اصن ی اوضاعی بودا، خود اون سربازا هم وقتیکه ما فوق دیپلمای تر وتمیز رفتیم توی گردانشون یجوری به ما نگاه میکردن انگار یه گروهان دختر بردن براشون:|

ستوانیکم افشین هدایتی شد فرمانده گروهان ما، آدم آب زیر کاهی بود، ینی نهایت سعیشو میکرد که با حرف سربازا رو خر کنه تا بزور

اصن زمان نمیگذشت، میمردیم و زنده میشدیم تا یروزو پشت سر میذاشتیم، اواخر شهریور شد جواب کنکور اومد قبول شدم و رفتم ایست خدمتی بگیرم، پدرم در اومد، کسایی که از دانشگاه فارغ التحصیل شدن میدونن که چقد سخته تسویه حساب کردن از دانشگاه و دنبال امضا دویدن

این ایست خدمتی ۱۰ برابر سخت تر از اونه، برا یدونه مرخصی دادن ۴ تا امضا لازم بود دیگه حسابشو بکنین که برا ترخیص کامل چقد امضا میخواد اونم از اینهمه سرهنگ و سروان که اصن محل نمیذارن به سرباز نمیتونی اعتراض هم بکنی

خلاصه تموم امضا ها رو گرفتیم و موند آخرین امضا که امضا فرمانده گروهان بود که همین سروان افشین هدایتی سر یدونه پتوی گم شده کلی ما رو مچل خودش کرد، یکی از پتوهامو دزدیده بودن و میگفت ۲ تا پتو بهت تحویل دادیم باید ۲ تا تحویل بدی، منم رفتم با هزار بدبختی یدونه پتو از گوشه سلف سرویس پیدا کردم و بهش دادم ، میگفت قبول نیست:| اصن یه اوضاعی داشتیما تا کلی چاپلوسیشو نکردیم ول کن ما نبود

خاطره زیاد دارم از اون یک ماه خدمتم، همین الانشم خیلی شد حرفام

الان که لیسانس گرفتم بازم باید همونجا برم آموزشیو بگذرونم، ایندفه خیلی سختتر از دفه ی قبلی میشه برام، چون سنم بالاتر رفته و نامزد هم دارم ، همون اولش فرار نکنم صلوات.:|

guest
12 نظرات
تازه‌ترین
قدیمی ترین بیشترین واکنش نشان داده شده(آرا)
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
12
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x