مرزبانی سیستان و بلوچستان نوشته محمدجواد
سلام ، من محمد جواد هستم.
این خاطره مربوط به سال ۱۳۸۳ می باشد.
سلام .محمد جواد هستم از مشهد..الان ۷ ماهه سربازم
آموزشی مرکز آموزش مرزبانی محمد رسول اله بیرجند بودم .آموزشیم به بدترین نحو ممکن شروع شد .
چون روز سوم اموزشی پدربزرگم فوت کرد و من نتونستم تو مراسمش شرکت کنم یعنی فرماندمون نذاشت .میگفت داری درغ میگی و بری دیگه برنمیگردی.خلاصه داغ بودن در مراسمش به دلم موند:( ..خود اموزشیم که دوستان در جریان هستن .۲ ماه سخت و طاقت فرسا که دهن ادمو آسفالت میکنن.گذشت و گذشت تا به روزی که میخواست دیگه تکلیفمون مشخص شه و امریه مون رو بدن دستمون رسیدیم
همگی بالاتفاق افتادیم مرزبانی سیستان و بلوچستان با لب و لوچه اوزیزون رفتیم مرخصی پایان دوره آموزشی.
روز اخر مرخصی دقیقا خاطرمه ۴ آبان ۹۲ بود که ما ظهرش میخواستیمم راه بیوفتیم بریم سمت زاهدان.۴۰ تا از بچه ها یه اتوبوس کرایه کرده بودیم که با هم باشیم واسه آخرین بار.صب شنبه داشتم اخبار ورزشی ساعت ۹ و سی دقیقه شبکه خبر رو میدیدم که زیرنویس کردن شهادت ۱۴ تن از مرزبانان هنگ مرزی سراوان اتفاقا مامانمم پای تی وی بود و خبرو خونده بود یه دفه دیدم مامانم قرمز شد حالا جفتمون نمیخواستیم به روی هم بیاریم من که قضیه رو گرفتم زده زیر خنده حالا از مامانم اصرار که نمیذارم بری و از من انکار که این حرفا چیه و اینا تو تقدیر آدما نوشته و این حرفا …خلاصه ساعت ۲ ظهر خداحافظی کردم که مامانمم همش اشک میریخت ولی چاره ای نبود ..حالا تو ترمینال یه عده خبر داشتن و بیشتریا هم از ماجرا بی خبر که یه عده از بچه ها هی سوسه میومدن و به اونایی که نمیدونستن ماجرا رو تعریف میکردن یکی دو نفر میخواستن برگردن که باز رایشون رو زدیم…صب یکشنبه رسیدیم زاهدان .هم اول کار بعد تشریفات اومدن گفتن ۵۴ نفر داوطلب بیان اماده شن برا مراسم تشییع جنازه ۹ تا از ۱۴ شهید.منم خل شدم رفتم ..خلاصه رفتیم تو شهر و مراسم رو برگزار کردیم .جو سنگینی بود خداییش همه اشک میریختن ..ظهر مراسم تموم شد برگشتیم سمت ستاد .نهار خوردیم گفتن به خط شین میخوان تقسیماتو بخونن اولم سراوان و سیرکان رو خوندن .منم از شانسم خوندنم واسه سراوان.شوک بعدی اونجا بهم وارد شد