میتونید نرید

سلام ، من مهدی هستم.

این خاطره مربوط به سال ۱۳۸۶ می باشد.

من سربازی بدی داشتم افسر وظیفه بودم کاری هم نداشتم و کاری هم بهم نداشتم. . . ۱۹ ماه الکی که یک ماهی هم که مناطق محروم زجر کشیدیم رو به حساب عفو رهبری از کل خدمت کم کردن !

ولی الان که سالها گذشته به عقب نگاه میکنم میشد تطبیق بیشتری با محیط پیدا کرد. چون تو شرایط اجبار که هستی اینو میطلبه و گرنه به F میری

من خودم مقداری از اون مدت رو که لب مرز بودم چون تو رکن سوم ارتش بودم میرفتم صبحها ورزش و جلوی هم میدوییدم . همه از تیراندازی فراری بودن ولی من برای اینکه از فکر و ذکرهاییکه تو بیکاری سراغت میاد میرفتم میدون تیر یه ژ۳ تاشوی نو داشتم. اینقدری الکی پیاده رفتم شاید قدم شمار داشتم کلی میشد . . .

میشد با سربازهای بیچاره ای که اذیت میکردن رفاقت کرد سر کلاس آموزشی صحبت کرد چیز گفت یا بهشون درس داد. ولی من درگیر اوهام بودم و همش به فکر این بودم ای وای فرصت داره از دست میره ولی خب وقتی نمیتونی جلوشو بگیری چرا اینقدر مقاومت کردم؟!

پیشنهاد ما:  خاطره ای در مورد شرت *__*

بعدش هم تهران اومدم ۱۰ ماه آخرو همش اعصاب خوردی بود! باور کنید زیر دیپلمه ها بیشتر خوش میگذشت بهشون. چون نه توقعی از خودشون دارن و نه محل از اعراب دارن . . . مسوولیتی هم متوجهشون نیست.

تا مدتها بعدش خاطرات گند به سراغم می اومد ولی مدتهاس راحت شدم ولی فکر نکنین با مثلا ۵ سال گذشت از یادتون میره

ولی به عنوان یه نظر ترجیح میدم کل سربازی یه دوره کوتاه و آموزشی باشه و اصلا به هیچ وجه اون دوران بعد از آموزشی و کد نباشه با اینکه درجه میگیری و راحتی ولی امان از بیکاری! باور کنید دقیقه ها کند میگذرن

اینارو گفتم که اگه از بد روزگار مسیرتون به این دوره مسخره خورد درگیر نشید باهاش و کنار بیاد و تطبیق پذیر باشید

یا علی

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x