سرباز وظیفه رضا گ

سلام دوستان, همین الان که دارم تایپ میکنم ساعت ۱۱:۲۶دقیقه است, داخل پایگاه هستم, داخل یک اتاق ۳*۴ در حال سپری کردن خدمت هستم,

تقریبا مثل زندان, احساس خفگی میکنم نزدیک ۱۰۰ روزه خونه نرفتم خونه زندگی از یادم رفته داخل پایگاهی که هستم مثلا میخوان به لیسانس وظیفه ها احترام بزارن جاشونو از سرباز صفر جدا کردن البته این خیلی عالیه ولی تو این چهار دیواری زندانی شدم خیلی محدودیت رفت و آمد دارم کلا جز نامه زدن ونامه جابه جا کردن کار دیگه ای ندارم تقریبا از بیکاریه بیش از اندازه دارم روانی میشم اونم منی که قبل خدمت وقت سر خاروندن هم نداشتم.بگذریم بزارین از روز اول بگم ،تقریبا بعد از نه ماه انتظار اعظام شدم ۹۴/۸/۱ چقدر روز بدی بود, ساعت نه شب رسیدیم پایگاه آموزشی خضرایی, وسط دل تهران بود فرداش بهمون لباس دادن و واسه یک هفته مرخصی دادن بهمون, بعد از یک هفته مرخصی رفتم مرکز آموزشی اولش جو خوبی داشت ارتشی های منظم و قانون مند بین نظامی ها چند لباس کامپیوتری آبی هم بود که فهمیدیم اونا هنر آموزن همشون بزور ۱۸ سال داشتن و بعد فهمیدیم اونا ارشدای ما هستن و باید از اونا پیروی کنیم ,از یه بچه باید پیروی میکردیم خیلی زور داشت اصلا حرفاشون تو کتم نمیرفت همش با فریاد حرف میزدن این کار حسابی منو کلافه میکرد, بعد از چند ساعت با فرمانمون آشنا شدم یک فرد لاغر اندام و قد کوتاه با لباسای اوتو شده و کاملا مرتب به جرعت میتونم بگم کسی رو به اندازه اون مرتب ندیده بودم, کاملا قانون مند و سخت گیر.همه کسانی که خدمت رفتن با برنا سین آشنا هستن (برنامه ای برای فعالیت های روزمره) خلاصه دوران آموزشی با برنامه کامل سین اجراشد نمیتونم بگم بد گذشت ولی خوبم نبود, هنر آموزا خ… مال ترین افراد روی زمین هستن کوچکترین بی انظباتی حتی دیر رسیدن واسه نماز هم گزارش میکردن و جزاش هم نگهبان تنبیهی بود یعنی بیخوابی, بگذریم بعد از آموزشی دوره کد دژبان خوردم, خیلی بد بود بدترین دوران زندگیم, دوباره همون داخل پایگاه وسط تهران. بی خوابی توهین و خیای چیزای دیگه وقتی مرخصی ساعتی میگرفتیم و داخل خیابون که میشدیم نگاه مردم آدمو عصبی میکرد داخل مترو یا بی آر تی ازمون فاصله میگرفتن وقتی از کنار دختری رد میشدیم سریع مسیرشو کج میکرد, البته همه که اینطوری نبودن کافیه از بین صد نفر پنج نفر این کارو بکنن اونوقت حسابی به هم میریزیو احساس اضافه بودن تو جامعه بهت دست میده, خیلی سعی میکردم به خودم خوش بگذرونم ولی تمام لحظات خوبی که با هم خدمتیام داشتم لذت چندانی به همراه نداشت خندیدنامون بعد از چند دقیقه دوباره به اخم تبدیل میشد, حتما یا خودتون تجربه کردین یا تو چشای سربازا دیدین بهترین جا هم خدمت کنین حس اسارتو دارین, الانم داخل خوزستان دارم خدمت میکنمچندانی هوا خیلی گرمه .فرماندمون بیشعور ترین فردی هست که دیدم سربازو به چشم برده و یک انسان احمق میبینه, دوران سختی هست ولی عجیب سریع میگذره دقیقا مثل وقتی که در حالت خوشی متوجه زمان نیستی اینجا هم در اوج سختی متوجه زمان نمیشی, داخل خدمت با کلی برنامه واسه بعد خدمتت با کلی آرزو ،هدف به سمت جلو میری به خودت هر لحظه قول میدی زندگیه خوبی واسه خودت و خانوادت محیا کنی, لحظه شماری ها شمردن روزا, هفته ها, زمان رفتن به مرخصی نمیدونی باید بری یا نه لذت رفتن یا عذاب برگشت, برگشت از مرخصی یکی از بدترین حس های دنیاست, سربازی, خدمت,وظیفه,مقدس. بعد از گذشت چند ماه همش خودتو به اون راه میزنی اصلا این سختیا برام مهم نیست همیشه پیش بقیه طوری رفتار میکنی که انگار هیچ اتفاقی نیوفتاده, فقط میخندی پیش خانوادت مثل آدمای پخته رفتار میکنی, توهین های فرماندت برات دیگه مهم نیست دیگه ترس از بازداشت و اضافه نداری, ولی همه اینا ظاهر قضیه است وقتی میخندی دلت گریه میکنه قلبت شکسته از همه توهین ها, حس انسان بودن دیگه نداری وقتی ازت میپرسن چقدر دیگه از خدمتت مونده یا اینکه هنوز تموم نکردی دلت میخواد اون شخصو تیکه تیکه کنی وقتی تلفنی با مادرت حرف میزنی و همش میگی اینجا عالیه دارم خوش میگذرونم ناراحت نباشین شما بچتونو فرستادین اوردو, بعد از اینکه گوشیو قطع میکنی فقط ی حس داری اونم بغض و فرار به جایی که کسی متوجه بغضت نشه

پیشنهاد ما:  آموزشی سعید در پادگان شهید رجایی کرمانشاه

واسه غلط املایی ها وجمله بندی هام از همتون معذرت میخوام

یه نصیحت هم واسه کسایی که دو دلن واسه اومدن, سریع از شرش راحت شو با تمام سختیاش زود میگذره, این حرفو حتی اگرم دروغه باور کن مثل هزاران دروغی که باور کردی

واسه وقتی که گذاشتین و خوندین ممنونم

سرباز وظیفه رضا گ

guest
0 نظرات
بازخورد (Feedback) های اینلاین
View all comments
0
افکار شما را دوست دارم، لطفا نظر دهیدx
()
x